آخرین مطالب
نويسندگان داستان کوتاهی که پیش روی شماست یک قصه جادویی است که حتما باید دو بار خوانده شود! به شما اطمینان میدهم هیچ خواننده ای نمیتواند با یک بار خواندن آن را رها کند! این نامه تاجری به نام پائولو به همسرش جولیاست که به رغم اصرار همسرش به یک مسافرت کاری میرود و در آنجا اتفاقاتی برایش می افتد که مجبور میشود نامه ای برای همسرش بنویسد به شرح ذیل ... (بقیه در ادامه مطلب) ادامه مطلب ... چهار دانشجو كه به خودشان اعتماد كامل داشتند یك هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند كه در مورد تاریخ امتحان اشتباه كرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا كنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: (بقیه در ادامه مطلب) ادامه مطلب ... آیا شما هم به این مورد تا حالا برخورد کرده اید؟؟:
به من می گفت هیجده ساله هستم// تو اسمت را بگو، من هاله هستم
ادامه مطلب ... يه خانومي وارد داروخانه ميشه و به دكتر داروساز ميگه كه به سيانور احتياج داره! ادامه مطلب ... پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی پدر: اما دختر مورد نظر من، دختر «بیل گیتس» است پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید پدر: اما این مرد جوان، قائم مقام «مدیرعامل بانک جهانی» است . . . .
ادامه مطلب ... جملاتی که دوست ندارید در اتاق عمل بشنوید!!!
. . . . . .
ادامه مطلب ... دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم ؟ ادامه مطلب ... نظریه قدرت!!! روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند. آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند. تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختیشونو( بفهمن. سردبیر میگه: آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟ مرد روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه: بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم. اونجا برای اسب سواری، دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم. اسبی که من انتخاب کرده بودم خوب بود. ولی اسب همسرم به نظر یه کم . . . (بقیه در ادامه مطلب) ادامه مطلب ... و یك تجربه دردناك كه برا خودم اتفاق افتاده هیچ وقت به رنگ قرمز و آبی رنگ شیر توالت اعتماد نكن!!!!!!!!!
به مامانم میگم میخوام یه خونه جدا بگیرم و مستقل بشم؛ میگه برو... برو مستقل شو... برو ایدز بگیر.......!!!
با کلی شوق و ذوق رفتم خونه، می گم پدر جان استادمون گفت بین همه ی کلاس ها، من بالاترین نمره رو گرفتم. می گه: ببین دیگه بقیه چقدر خنگن..
تو عروسی نشسته بودم یه بچه 3 ، 4 ساله اومد یک هسته هلو داد بهم، منم نازش کردم هسته رو گرفتم انداختم زیر میز، چند ثانیه بعد دیدم دوباره آوردش، این دفعه پرتش کردم یه جای دور دیدم دوباره آورد!! می خواستم این بار خیلی دور بندازمش که بغل دستیم بهم گفت آقا این بچس سگ نیست! طرف بابای بچه بود!!
ادامه مطلب ... امروز به این نتیجه رسیدم که هر وقت میرم کارواش همه پرنده ها اسهال میگیرن...
وقتی یکی بهت آدامس تعارف میکنه همیشه منظورش این نیست که دوستت داره. در حقیقت دهنت بوی گربه مرده میده میخواد خودشو راحت کنه !!
منطق پدر مادر ها از تحصیل در دانشگاه... این همه درس خوندی دره یه نایلون رو نمیتونی باز کنی؟!؟!؟
. . . . . ادامه مطلب ... موضوعات
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|